نخست نیوز – محمد باقر عطاریانی_ کنار خیابان و در ایستگاه با دو جوان منتظر اتوبوس و در حالی که از زمین و زمان نالان بودم ، همکلام شدم.
یکی از آن ها در تدارک مراسم ازدواج بود و گفت چند روز پیش برای خرید یک یخچال معمولی ۳۰ میلیون تومان ناقابل پرداخت کردم و میدانم که با چند ماه کارکردن به تعمیر خواهد افتاد.هنوز خرید و تهیه چند قلم کالای دیگر دغدغه و به عهده من است و با حقوق کارگری چگونه میتوانم سایر هزینههای مجلس عروسی و…را تامین کنم؟
دیگری که چند سالی از دوستش بزرگتر بود ، گفت : خوش بحالت که وارد گود ازدواج شدهای، من هنوز جرات نمیکنم حرف ازدواج بزنم چون زیر بار مخارج آن کمر خم خواهم کرد.الان برای شروع یک زندگی، اجاره خانه خودش به تنهایی سد بزرگی در برابر ماست.
در حالی که این دو جوان همچنان نالان و پر از آه و درد بودند، پیرمردی که دو پوشه در دست داشت در حاشیه خیابان با صدای بلند و خطاب به مردم فریاد میزد که بازنشسته هستم و برای دارو و درمان و… درمانده شدهام و آیا کسی هست به داد من برسد؟!
در حالی که اوضاع مسافران ایستگاه و رهگذران بهم ریخته بود یکی از جوانان گفت: این هم حال و روز ما در ایام پیری و بازنشستگی است. حالا هی به ما میگویند ازدواج کنید. انصافا با کدام کار، پول و انگیزه میتوان ازدواج کرد؟!
دیدگاهتان را بنویسید