نخست نیوز_ دوست ندارم از فضای خاکستری و ناامیدی حرف بزنم.دوست ندارم از حال ناخوش مردم خصوصا پایین شهری ها حرف بزنم.
از تورم و گرانی، از فاجعه بورس، از کسانی که در طول سال رنگ میوه را نمی بینند، از کسانی که در حسرت یک وعده غذای گرم شب ها گرسنه سر بر بالین میگذراند.از اجاره خانه های سنگین، از رویای خانه دار شدن، از نبود کار و… .
اما چه کنیم که این روزها هر جا میرویم و هر جا مینشینیم فقط حرفهای ناامید کننده به گوش میرسد.از وعدههای کاندیداهای رییس جمهوری گرفته تا کاندیداهای شورای شهر و حتی از هوای گرم هم نالان هستیم.
گویی اپیدمی آه و ناله در جامعه بوجود آمده و همه و همه کس اعم از پیر و جوان و زن و مرد در برابر زندگی و کار و درس و تحصیل فقط ناله و فغان را یاد گرفتهاند.
بازاری از کسادی بازار، کارمند و کارگر از سختی کار، دانش آموز و دانشجو از نابسامانی تحصیل، ارباب رجوع از بی پاسخ ماندن در ادارات و سازمانها و خلاصه اینکه کمتر کسی را پیدا خواهیم کرد که از این شرایط و روزها راضی باشد.تاب آوری و آستانه تحمل جامعه به شدت پایین است و اعصاب همه به هم ریخته و مسابقه پول درآوردن و چشم و هم چشمی رو به رشد شده و از همه بدتر اینکه اخلاقیات به فراموشی سپرده شده است.
این روزها ، گذشت کردن از یکدیگر به افسانه تبدیلشده واز خصلتهای خوب جوانمردی خبری نیست.اعتماد و ضامن شدن به مثابه گمشدهای است که دیگر یافت نمیشود.
فساد، دورویی،اختلاس و دزدی از اموال بیتالمال گویی عادی شده!
به راستی چرا؟ مشکل کجاست و چه باید کرد؟ از کجا باید شروع کرد و آیا به شروعی دیگر نیاز است؟ فردای فرزندان ما چگونه رقم خواهد خورد؟
این روزها فقط ” شیر خدا و رستم دستانم آرزوست.”
دیدگاهتان را بنویسید