وقتی از مشروطه سخن به میان میآید، بیدرنگ به نام استاد ناصر تکمیل همایون برمیخوریم. بهگفته خود دکتر تکمیل همایون که عضو هیأت علمی پژوهشکده تاریخ پژوهشگاه علومانسانی و مطالعاتفرهنگی است، تقریباً همه کتابهایی که تاکنون در مورد مشروطه نوشته شده، از نگاه او جا نمانده است. علاوه بر این پیشینه مطالعاتی، او آثار بسیاری همچون «تاریخ اجتماعی و فرهنگی تهران: دارالخلافه ناصری»، «مشروطهخواهی ایرانیان»، «انقلاب مشروطیت»، «تاریخ اجتماعی و فرهنگی تهران: از آغاز تا دارالخلافه ناصری» و… را در خصوص زمینهها و علل شکلگیری مشروطه نیز در کارنامه خود دارد. ۱۴ مرداد، سالروز صدور فرمان مشروطیت بهانه و فرصتی شد تا در گفتوگو با او «مطالبات مشروطه و استمرار آن در اکنون و امروزمان» را به بحث بگذاریم. آنچه در ادامه میآید، ماحصل این گپوگفت است که میخوانید.
جناب دکتر تکمیل همایون، دلایل و زمینههای مختلفی در خصوص شکلگیری نهضت مشروطه از سوی صاحبنظران عنوان میشود، از میان این دلایل طرح شده، به اعتقاد شما، مهمترین عامل برای شکلگیری این نهضت چه بود؟
گروههایی که طرفدار مکتبهای مارکسیستی هستند، شکلگیری مشروطه را به دلایل اقتصادی، آنان که مذهبی هستند بر دلایل و ریشههای دینی و اهالی تاریخ، به جریانات تاریخی نسبت میدهند. اما به اعتقاد من، از مهمترین عوامل و زمینههای ایجاد و شکلگیری مشروطه، «استقلالخواهی»، «آزادیخواهی» و «دموکراسیخواهی» (حکومت عدالت و قانون) بوده است.
مشروطه در شرایطی شکل گرفت که مردم بتدریج ایرانیت خود را از دست رفته میدیدند، قدرتهای خارجی روس و انگلیس، با سلطه حیلهگرانهشان استقلال ایران را به نابودی کشانده بودند تا آنجا که ناصرالدین شاه، برای انتخاب ولیعهد خود، ناچار به گرفتن رضایت از روس و انگلیس بود. در این راستا، جمله مشهوری از ناصرالدین شاه نقل میشود که میگوید: «میخواهیم به جنوب ایران برویم باید از همسایگان شمالی اجازه بگیریم، میخواهیم به شمال ایران برویم باید از همسایگان جنوبی اجازه بگیریم، این چه سلطنتی است که ما داریم…»
در چنین جامعهای، بتدریج مفاهیمی همچون «وطن»، «استقلال» و «آزادی» برجسته شد. واقعیت این است که تا پیش از مشروطیت، مردم بهعنوان رعیت شناخته میشدند و این مشروطه بود که مردم را از «رعیت بودن» به «ملت بودن» بدل کرد و از آن پس این «ملت» بود که میبایست سرنوشت خود را تعیین میکرد.
من تقریباً تمام کتابهای مربوط به مشروطه را دیدهام، عامل اقتصادی در شکلگیری جریان مشروطه چندان اثرگذار نبود و اینگونه نبود که همچون فرانسه، بورژوازی علیه فئودالیسم قیام کند، در ایران هم زمینداران طرفدار مشروطیت بودند و هم بازاریها و ما هیچ جنگ طبقاتی نداشتیم و به این دلیل، مشروطه را میتوان سرآغاز نهضت ملی و ناسیونالیسم مدنی بهشمار آورد.
به اعتقاد شما، چقدر هنوز آن مطالبات در جامعه ما موضوعیت دارد؟
متأسفانه خواسته اساسی و بنیادی مشروطه عملی نشد، چراکه بلافاصله مظفرالدین شاه درگذشت و مجلس اول به توپ بسته شد و مجلس دوم هم چندان مجلس درخشانی نبود. در آن دوران که اتحاد و وحدت مسأله بسیار مهمی بود، ما بیش از صد انجمن داشتیم، بهخاطر نفوذ روسها و انگلیسها، مطالبه استقلال تقریباً به گوشهای وانهاده شد و تنها بر ظواهر آزادی بسنده میشد؛ نمونه آن را میتوان در اقدامات رضاخان با ایجاد مجلسی فرمایشی و تغییر ظاهر مردم دید.
اشاره کردید که مطالبات مشروطه در زمان خودش، محقق نشد. به این اعتبار، آیا باز میتوان آن را یک «انقلاب» خواند؛ چرا که بسیاری از تحلیلگران مشروطه بر این باورند که مشروطه تنها در حد یک «نهضت» باقی ماند و هیچگاه به «انقلاب» منجر نشد؟
بله، واقعیت این است که مشروطه، انقلاب به آن معنا نبود و اگر بخواهیم این حرکت تاریخی را نامگذاری کنیم، باید از آن تحت عنوان «نهضت مشروطه ایران» حرف بزنیم؛ نهضتی که البته یک نوع رنگآمیزی انقلابی هم داشت. مشروطه در واقع یک جنبش آرام و هوشمندانه بود. این هوشمندی ایرانی است که مطالبهگریاش برخلاف انقلاب فرانسه به ویرانگری منجر نشد و خیلی آرام پیش رفت.
اگر «استقلالخواهی» را یکی از مهمترین پایههای مشروطه در نظر بگیریم، فکر میکنید در چه دورهای تبلور بیشتری یافت؟
در دوران مدرس و دکتر مصدقِ بعد از رضاشاه مفهوم استقلال تبلور بیشتری پیدا کرد. اگر موضعگیریهای دکتر مصدق را در کتاب «نگین سیاست ایران» که در بردارنده نطقهای وی در مجلس پنجم و ششم است، بخوانیم و همچنین دیگر نطقهای ایشان در دوره شانزدهم که وکیل تهران میشود و بعد زمانی که نخستوزیر میشود مرور کنیم، درخواهیم یافت که استقلال برای او مهمتر از هر چیزی است. البته استقلال از «آزادی» هم منفک نیست و این دو به هم گره خوردهاند. واقعیت این است که هیچ کشور مستقلی را نمیتوان پیدا کرد که مردمش از آزادی محروم باشند یا هیچ کشور وابستهای را نمیتوان پیدا کرد که مردمش از آزادی برخوردار باشند.
در ایران، متأسفانه، این دو (استقلال و آزادی) کمتر در کنار هم دیده شدهاند؛ اما واقعیت این است که در سالهای اخیر بتدریج «استقلال» فهمیده و مفهومسازی شده است و این آگاهیجمعی ایجاد شده است که استقلال هم بدون آزادی امکانناپذیر است.
برخی موتور محرکه مشروطه را روشنفکران میدانند و بر این باورند که چون قاطبه مردم در دوره قاجار بیسواد و کمسواد بودند، مطالباتی که در این دوره طرح شد، مطالبه طبقه روشنفکر بود نه همه مردم. چقدر با این اظهارنظر همدل هستید؟ آیا میتوان مشروطه را مطالبه همه مردم در دوره قاجار دانست؟
چهار گروه بزرگ در مشروطه همکاری میکردند؛ روحانیان، بازاریها، کسبه و روشنفکران. اگر هر یک از این چهار گروه میخواست به تنهایی قیام کند، نمیتوانست نهضت مشروطه را به سرانجام برساند. بنابراین، مشروطه محصول همکاری و تلاش همزمان این چهار گروه بود.
در جریان مشروطه، روحانیان قطب قضیه شدند و مردمی را که نمیدانستند اساساً مشروطه چیست با نهضت همراه کردند. بازاریها هم در آن دوره از قدرت بسیاری برخوردار بودند؛ خصوصاً اینکه با خارج از کشور نیز در تعامل بودند و به نوعی میتوان گفت که کمابیش جهان را میشناختند؛ اما با این حال، حرکتشان در پیوند با روحانیت بود.
در نهایت، روشنفکرانی که در دارالفنون و مدرسه علومسیاسی تحصیل میکردند و آنان که کارمند دولت بودند نیز وارد کارزار شدند. الهامبخش گروه روشنفکران، اندیشههای نوین اجتماعی برآمده از جامعه غرب بود. وقتی مجموعه این گروهها و افکارشان با هم التقاط پیدا کرد، به یک نیروی بسیار قوی بدل شد و در نتیجه آن، نهضت مشروطه رقم خورد.
میخواهم بگویم مشروطه نهضت طبقاتی، گروهی یا قشری نبود و نهضتی ملی به حساب میآید چراکه همه ملت در آن شرکت داشتند.
اشاره کردید که مشروطه یک جنبش مستمر و آرام بود، چقدر علت باز بودن پرونده مشروطه برای ما را، در این استمرار و ناتمام ماندن آن میبینید؟
اگر افرادی همچون مشیرالدوله، دکتر مصدق، مستوفیالممالک و… را در صدر مشروطه کنار بگذاریم، توده مردم، کسبه، بازاریها و حتی روشنفکران چندان به اصول مشروطهخواهی آگاهی نداشتند و تا حد زیادی حرکتشان تقلیدی بود. روشنفکران در پی آن بودند تا آنچه را که در فرانسه اتفاق افتاده بود در ایران پیاده کنند یا اقدامات گروههای چپ در انقلاب روسیه را در دستور کار خود قرار دهند؛ غافل از اینکه روحیه ایرانیان، یک روحیه آرام و هوشمندانه است.
واقعیت این است که عمق مفهوم مشروطه در زمان خودش جا نیفتاد و به مرور زمان مفهومسازی شد. امروز میتوان گفت که مردم بتدریج به این باور رسیدهاند که مملکت به قانون نیاز دارد و قانون باید عملی و به آن احترام گذاشته شود.
دموکراسی در جامعه ما یک مفهوم جدید است؛ چراکه در ایران استبدادی چند قرنی هیچ وقت مفهوم دموکراسی تمرین نشد. در اروپا حداقل بعد از رنسانس بتدریج کارهایی صورت گرفت و آن کارها موجب شد تا امروز از حاکمیت دموکراسی در غرب حرف بزنیم؛ به عبارتی، استقرار یک نظام دموکراتیک در غرب، چیزی حدود ۴۰۰ سال زمان برد. بنابراین ۱۰۰ سال، پیشینه چندانی در دموکراسیخواهی محسوب نمیشود و برای استقرار کامل یک نظام دموکراتیک کافی نیست و به زمان بیشتری برای اجرایی شدن آن نیاز داریم.
دیدگاهتان را بنویسید