به گزارش نخست نیوز، علی عدالتیان _
آنزمان هنوز خبری از بخاریهای برقی و شومینههای مدرن نبود؛ همهی گرمای خانه خلاصه میشد در شعلهی زندهی چراغ علاءالدین.با دقت مخزنش را از نفت پر میکردیم، فتیله را بالا میدادیم و شعلهی آبیاش آرام جان میگرفت؛ همان شعلهی کوچک، همهچیز بود. هم اجاق گازی برای نیمروهای ساده، هم سماوری برای چای تازه، و هم بخاریای که سرمای استخوانسوز پاییز را به نرمی آغوش خانواده بدل میکرد. شبهای چله دورآن چراغ رنگ دیگری داشت. انارها برق میزدند، هندوانهها سرخ و خندان روی سفره بودند، بوی انار و هندوانه تازه، فضای خانه را پر کرده بود. و صدای شکستن تخمهها زیر دندانهایمان، تنها ریتم موسیقی این شبها بود. آن لحظه، زیر نور چراغ نفتی، حس میکردم زمان برای ما متوقف شده است. نه از تاریکی شب ترسی بود و نه دلتنگی فردایی. فقط حضور یکدیگر، لحظههای خوش باهم بودن و امید به روشنایی فردا، همه چیز را کامل کرده بود. صدای خندهها و بوی نفت در هوا میپیچید. خانه کوچک بود، دلها اما بزرگ؛ غمها کم، حرفها زیاد. چراغ علاءالدین فقط گرما نمیداد روشنایی دلها بود، معجزهای کوچک از جنس صمیمیت.
اما امروز… پاییز هم هست، شب چله هم میآید، ولی گرما کمتر حس میشود. بخاریها با یک دکمه روشن میشوند، چایها با سماور برقی دم میکشند، اما دورهمیهای واقعی کمتر شدهاند. دیگر کمتر میشود دید خانوادهای همه کنار هم بنشینند و از یک فنجان چای ساده لذت ببرند. انگار شعلهی علاءالدین خاموش شده؛ نه درخانهها، دردلها…
یادآن شبهای چله بخیر؛ شبهایی که گرما از دلها شروع میشد و خانه را روشن میکرد، نه فقط چراغ را.
رونمایی از ۲۱ طرح پژوهشی کتابخانه و موزه رضوی






دیدگاهتان را بنویسید