×
×
جدیدترین‌‌ها

کاسب های امروز هم می توانند “حبیب خدا” باشند

  • کد نوشته: 6744
  • اردیبهشت 18, 1400
  • کلمات، بار معنایی خاص خود را دارند. همان را هم منتقل می کنند از این روست که حرمت دارند اما اگر خدای نکرده، معنای خود را از دست بدهند اولین چیزی که بعد خواهند باخت، “حرمت” است. نمونه اش همین کلمه “کاسب” است. در فرهنگ ملی و دینی ما که ساختار ذهن ما را هم […]

    کاسب های امروز هم می توانند “حبیب خدا” باشند

    کلمات، بار معنایی خاص خود را دارند. همان را هم منتقل می کنند از این روست که حرمت دارند اما اگر خدای نکرده، معنای خود را از دست بدهند اولین چیزی که بعد خواهند باخت، “حرمت” است. نمونه اش همین کلمه “کاسب” است. در فرهنگ ملی و دینی ما که ساختار ذهن ما را هم مهندسی کرده است، “کاسب، حبیب خداست”. این هم کلام نورانی پیامبر اعظم است تا شأن کاسب را تبیینی ماندگار کند. تا کاسبان به حرمت این حدیث، رفتار، تازه کنند و از نو بنویسند مانیفست کاسبی در بازار مسلمین را تا ذیل این حدیث تعریف شوند. کاسب حبیب خداست منتهی کسی که معنای حبیب را با محبت درک کند و حرمت دوست را نگه دارد و خلق را به عنوان عیال خدا ، حرمت بگذارد نه کلاه برسر. بار از بازویش بردارد نه کلاه از سرش! اگر سویه نگاه کاسب جماعت این شد، اگر رابطه خود را با مردم، به تراز حلال و حرامی که خداوند فرموده است، اصلاح کرد، هم حبیب خدا می شود و هم عزیز مردم. چنان عزیز که ده ها سال هم اگر بگذرد، باز نامش و یادش، در غبار نمی نشیند بلکه تازه در خاطره ها یاد می شود. مگر حاج مرشد چلوئی را کم یاد می کنند مردم؟ مگر کوچه های فضای مجازی، پر نیست از نام و یاد و تصویر او؟ حاج مرشد با مرام فتوت و جوانمردی، به بی مرگی رسیده است. این راه هم برای همه اهل کار و کسب، باز است. راهی که قطعا رونق هم به دنبال دارد و گرهی بسته نمی شود که به انتظار گشایش بنشیند. من پیشترها هم از رفتار این بزرگمرد خوانده بودم و سیمای نورانی اش را هم در اینترنت زیارت کرده بودم و در قلم زدن ها هم از او گفته بودم اما روزهای پیش به مطلبی رسیدم که حیفم آمد شما آن را نخوانید. من هم دوباره با شما می خوانم: “یکی از فرزندان “شیخ رجبعلی خیاط” می‌گوید: روزی “مرحوم مرشد چلویی” معروف خدمت جناب شیخ رسید و از “کسادی بازارش” گله کرد و گفت: داداش “این چه وضعی است که ما گرفتار آن شدیم؟!”
    دیر زمانی وضع ما خیلی خوب بود روزی “سه چهار دیگ چلو” می فروختیم و مشتری‌ها فراوان بودند، اما یک‌باره “اوضاع زیر و رو شده” مشتری‌ها یکی یکی پس رفتند، “کارها از سکه افتاده،” و اکنون روزی یک دیگ هم مصرف نمی‌شود…؟! شیخ “تأملی کرد” و فرمود: تقصیر خودت است که مشتری‌ها را رد می‌کنی!
    مرشد گفت: من کسی را رد نکردم، حتی از بچه‌ها هم “پذیرایی می کنم” و نصف کباب به آنها می‌دهم. شیخ فرمود: آن سید چه کسی بود که سه روز غذای نسیه خورده بود؛ بار آخر او را هل دادی و از در مغازه بیرون کردی؟!
    مرشد سراسیمه از نزد شیخ بیرون آمد و شتابان در پی آن سید راه افتاد، او را یافت و از او “پوزش خواست،” و پس از آن تابلویی بر در مغازه‌اش نصب کرد و روی آن نوشت: نسیه و وجه دستی داده می‌شود، حتی به شما، به قدر قوه!”
    فکر می کنم اگر مثل مرشد، نسیه بدهیم، نقد خواهیم گرفت از دریای کرامت الهی. اگر امروز هم بازاریان ما به این مرام، رفتار خود را تنظیم کنند، هم رونق دوباره به بازار برمی گردد و هم برکت، به زندگی ها رونقی صد چندان می دهد. اگر در حسرت دوگانه رونق و برکت می سوزیم به این دلیل است که یگانه”مروت” را از یاد برده ایم. اگر به یادش آوریم مطمئن باشید که آن دوگانه هم باز می گردند و مهربانی، سنگِ ترازوی بازار می شود. کاش چنان کنیم تا چنین شود. کاش هر کاسب، یک مرشد چلوئی باشد و هر نصیحت گری چون شیخ رجبعلی خیاط. این درست که مرتبه آنان بالاست. ما اما بکوشیم به قدر وسع مان به آنان شبیه شویم. شبیه شدن به خوبان، خود باعث توسعه خوبی است و مگر انسان چه می خواهد از محیط زندگی جز این که به قرار زیبایی تنظیم شود؟

    برچسب ها

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *