به گزارش نخست نیوز، غلامرضا تدینی راد_یک روز با دخترعمویم درد دل کردم. او از مشکلات خانه ما مطلع بود ، همیشه مسخرهام میکرد و میگفت: خیلی سادهای که خودت را درگیر بگومگوهای پدر و مادرت میکنی.
دخترعمویم با پسری در ارتباط بود. یکشب که خانهشان بودم تا دیروقت پیامکهای عاشقانه آن پسر رانشانم میداد. از آن به بعد بیشتر خانهی عمویم میرفتم. مادرم خیالش راحت بود که خانه آنها هستم.
پسر موردعلاقه دخترعمویم واسطه آشنایی من با یکی از دوستانش شد. باآنکه اصلا اهل این حرفها نبودم نمیدانم با کدام عقل برای خودم سرگرمی کثیفی درگوشی تلفن همراهم درست کردم. البته چند بار پشیمان شدم و به خودم نهیب میزدم این چه کاریست و عاقبتش چه خواهد شد.
افسوس وقتی در خانه با تشنج و سروصدا و دعوای پدر و مادرم روبرو میشدم دوباره لاک تنهایی با گفتههای آن پسر جوان برایم تنها راه فرار بود. دخترعمویم میگفت این پسر پولدار است و اگر بتوانی خودت را در دلش جا بدهی و با او ازدواج کنی سروسامان میگیری.
تحت تاثیر این حرفهای یک من دو غاز با پسر جوان قرار ملاقات گذاشتم. اولین نخ سیگار را او تعارف کرد و من هم به اصرار دخترعمویم قبول کردم. دود اولین سیگار سبب شد ندانسته و ناخواسته به دام مواد مخدر هم کشیده شوم.
تازه فهمیدم دخترعمویم هم سیگار میکشد. من خیلی زود از کرده خودم پشیمان شدم. عذاب وجدان داشتم و از خودم میپرسیدم چرا با خودت چنین کاری کردی. در مدت کوتاهی شاید کمتر از دو سه هفته یک روز خستهوکوفته، موضوع را به مادرم اطلاع دادم.
غوغایی به پا شد که نگو و نپرس. پدرم تهدیدم میکرد بلایی سرم میآورد که مرغهای آسمان به حالم گریه کنند. فرار کردم و خانه پدربزرگم رفتم.
باراهنمایی داییام به مرکز مشاوره آرامش پلیس مشهد آمدهایم. نمیخواهم تقصیر خودم را گردن دیگران بیندازم ، ولی واقعا پدر و مادرم فضای آرامش بخشی در خانه ایجاد نکردند.
من عصبی ، زودرنج و در لاک تنهایی بزرگ شدم. سوالی که از پدر و مادرم دارم این است چرا به خاطر اطرافیان باهم لجبازی میکنید.
همه در زندگی خودشان خوش و سرحال هستند و ما در خانهمان همیشه قهر و دعوا داریم.
امیدوارم پدر و مادرم که خیلی هم دوستشان دارم راضی شوند و به مرکز مشاوره بیایند و من هم بتوانم با جبران اشتباههایم دختر خوبی باشم.
دیدگاهتان را بنویسید