×
×
جدیدترین‌‌ها

خاطرات رسانه ” دختری دلتنگ پدر “

  • کد نوشته: 103809
  • ۱۰ مرداد ۱۴۰۳
  • به یاد دارم سال ۷۵ وقتی در یک هفته نامه محلی به عنوان نویسنده،خبرنگار و عکاس خبری اشتغال داشتم یک روز دخترک سیزده چهارده ساله نحیفی مراجعه کرد و دفترچه‌ای برگرفته از نوشته‌هایش را که در قالب مطالبی نثرگونه و نه چندان ادیبانه و شاعرانه بود نشانم داد و از من خواست که آنها را منتشر کنم.
    خاطرات رسانه ” دختری دلتنگ پدر “

    به گزارش نخست نیوز، سیدحمیدهاشمی_دخترکی محزون و ساده پوش بود با نوشته‌هایی که تابع هیچکدام از قواعد دستوری و نوشتاری نبودند و بیشتر برخاسته از دردهای نهفته و احساسی دخترانه ای بود که در خلوت تنهایی خویش از سر دلتنگی برای پدر به نوشتن پرداخته است.

    با خودم فکر میکردم که شاید پدرش مدتهاست به سفری دور رفته است..
    یا شاید به جرمی در زندان است..
    و یا اسیر اعتیادی خانمانسوز شده است..
    و دهها سوال و کنجکاوی دیگر که از یک سو میخواستم انگیزه دخترک را از نوشتن آن مطالب بدانم و از دیگر سو نمیخواستم او را در معذوریتی بر پاسخ قرار داده باشم..

    برایم سخت بود تصمیم‌گیری و قول دادن در مورد انتشار نوشته‌های ضعیف و کسی‌چون او که با امید به
    سوی من آمده بود.
    نه می‌خواستم ردش کنم که مبادا دردی بر غم ناشناخته او افزوده باشم و نه می‌خواستم با قبول انتشار مطالبش سرزنش های رسانه ای همکارانم را شاهد باشم.

    دفترچه‌ اش را گرفتم و با تحسین و تشویقش به ادامه نوشتن، آبرویم را دادم و آبرویش را خریدم و به او قول دادم که  هفته بعد یکی از نوشته هایش چاپ خواهد شد.
    و چقدرخوشحال شد و رفت.
    و برای چاپ بعدی یکی از مطالبش را انتخاب کردم و پس از کمی ویرایش، در ستونی با نام خودش منتشر کردم.

    تا مدت‌ها و هر از گاهی دخترک، خوشحال می آمد ونوشته‌های جدیدی می آورد و هر بار قلمش بهتر از قبل می‌شد.

    بعد از مدتی من از آن نشریه رفتم و در رسانه دیگری مشغول به کار شدم و دیگر دخترک را ندیدم.

    ۲۰ سال گذشت..
    یک روز خانم و آقای باوقاری که نمیشناختم به محل کارم آمدند.
    خانم، همان دخترک محزون سالهای دور بود همراه با همسرش.
    خوشحال شدم..
    شاید بیشتر از او.
    نشستیم و کلی از تمام آن سال‌ها که مرا ندیده بود تعریف کرد.
    از گذراندنِ مدرسه راهنمایی و تحصیل در دبیرستان و رشته علوم انسانی و بالاخره ورود به دانشکده ادبیات و نهایتا موفقیت در اخذ مدرک دکترای رشته ادبیات وزبان فارسی‌.

    او حالا نویسنده خوشنامی شده بود.
    دو کتاب و پاره ای از نوشته‌های جدیدش را نشانم داد.
    چقدر زیبا نوشته بود.
    نثرهایی ادیبانه و قاعده مند و البته  آموزنده.
    برخی نوشته هایش هنوز همان غباری از غم و دلتنگی برای پدر را داشت…!

    ” وگفت فرزند شهیداست”

    <div id="mediaad-g3v2q"></div> <div id="mediaad-jrNj"></div>

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *