×
×
جدیدترین‌‌ها

این‌جوری شد که خدا و نماینده‌اش معلم را شناختم !

  • کد نوشته: 79143
  • مهر 1, 1402
  • شش هفت ساله بودم پدرم یک مداد و یک دفتر چهل برگ کاهی گرفت و منو برد دبستان وحدت بجنورد تحویل اولین نماینده خدا داد که مرحوم خباز زاده بود. اونم دستی به سرم کشید و من را در کلاس حاجی فرزندیان گذاشت.

    این‌جوری شد که خدا و نماینده‌اش معلم را شناختم !

    نخسیت نیوز:شش هفت ساله بودم پدرم یک مداد و یک دفتر چهل برگ کاهی گرفت و منو برد دبستان وحدت بجنورد تحویل اولین نماینده خدا داد که مرحوم خباز زاده بود. اونم دستی به سرم کشید و من را در کلاس حاجی فرزندیان گذاشت.

    هنوز اسامی نود درصد همکلاسی هایم پس از ۶۴ سال یادمه. چهار سال ابتدایی را با بزرگانی چون حاجی فرزندیان رستمیان واردوان و خوراشادی گذراندم. خواندن و نوشتن را یاد گرفتم که هنوز بوی شیرخشک گرم شده صبح قبل از کلاس دبستان وحدت را آرزو می‌کنم که کاش یک لیوان دیگه از اون شیرخشک در لیوان مسی آن روزگارم را مزه مزه کنم و شیر داغ را فوت کنم و یواش یواش بخورم و هی لیوانم را دست دست کنم تا دستم نسوزد. با همان شیر جون بگیرم و جست و خیز کنم. هنوز سلطانی بزرگ و انصاری مود مدیران مهربان دبستان وحدت مهرشان در دلم هست.
    یاد دبستان شادلو به خیر که معلمانش برای من و خیلی ها سرنوشت ساز شدند. مدیرش موسوی که گاهی شلاق بر دستمان می‌زد تا یاد بگیریم تحمل سختی را، توگوشی های حبیب نقی پوران، یادم داد که حواسم باشد که خلافکار نشوم. حکیم شفایی و عابدی مهربانی و خنده را در لب‌هابمان و در دل‌مان کاشتند که در جامعه با مردم مهربان باشیم و خدمت کنیم . برادر معلمم یاد داد که نظم و مقررات و آموزش خودی و غیر خودی ندارد و به همه شاگردان باید به یک چشم نگاه کنیم. تا که رفتم دبیرستان استاد توتونچی با علم و دانش در کنار استاد سلیمی یاد دادند در فضای بزرگتر چگونه زندگی کنیم. استادانی چون امینی و تاثیری و سلخی و ژیانفر و قوپرانلو و ذبیحی هر کدام توشه ای از آگاهی و معرفت را برای سفر زندگی هدیه دادند. بعد از آن استاد ناویا و وطنی و مرتضوی و اکبری ،اکاسره و..‌‌. به ما گفتند این راه این چاه تا به استادان دارا و…استادان دانشگاه رسیدیم و از هر کدام درس‌ها گرفتیم.
    این نمایندگان خدا چون شمع سوختند و ساختند و چراغ راهنما شدند تا از میان تاریکی ها عبور کنیم و چاله چوله ها را رد کنیم. اما نقطه عطف تحصیل و نقش معلم در زندگی هم نسل‌های من در دهه چهل جدا از کار معلمی در دبستان و دبیرستان ما خیلی خوش شانس بودیم که جدا از محیط مدرسه و دبیرستان معلمینی بدون حقوق و مواجب داشتیم که یادمان دادند که چگونه در اجتماع موثر و موفق باشیم. معلمینی ذاتی و خدایی مانند غلامرضا ترانه و صدارتی و…که فضای تحرک و ورزش ما را مدیریت کردند و نسل ما بدون تردید در دهه چهل نسبتا نسل موفقی بود که پایگاه این موفقیت همان طیف فرهنگی و معلمان زندگی ما در باشگاه شاهین شدند که به جرات می‌توانم بگویم نسل پاکان روزگار زمان ما بودند که همه جا مراقب ما بودند تا هم درس بخوانیم هم ورزش کنیم و هم در کارهای اجتماعی مشارکت کنیم.
    دم همشون گرم که نسل ما را با همه کمبود ها با عشق آموزش دادند و ساختند و سوختند. خیلی از آنها به آسمان سفر کرده اند اما روحشان در جسم و جان تک تک ما حضور دارد و با ما زندگی را ادامه می‌دهند تا روزی ما هم اگر شایستگی آنها را داشتیم در روح جسم و جان شاگردانمان به زندگی ادامه دهیم.
    این رسم روزگار است که عمر و زندگی از یک جا شروع می‌شود و یک جا به پایان می‌رسد. تولد تا مرگ اما معلم هرگز نمی‌میرد چون روح خدایی دارد هر چند هستند بی معرفت هایی که معلم را فراموش کرده اند و در زرق و برق مال و جاه غرق غرورند و معلم و مقامش را فراموش کرده اند و یادشان رفته که همین معلم ها روزی آب دماغشان را پاک می‌کردند و.‌.‌.
    اما معلم پاداشش را از خدا می‌گیرد و سرفراز و سربلند است. درود به تمام معلمین روزگارم، از همشون حلالیت می طلبم و دستشان را می‌بوسم.
    زنده باد معلم، زنده باد معلم، زنده باد معلم، چه در دبستان، چه در دبیرستان ،چه در دانشگاه ،چه در ورزشگاه،چه در اجتماع.
    زنده باد معلم، روزگارت مبارک، زندگیت مبارک، آمدنت و رفتنت مبارک، نامت مبارک.

    برچسب ها معلم

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *