×
×
جدیدترین‌‌ها

نگاهِ «مه‌» گرفته

  • کد نوشته: 50986
  • مهر 23, 1401
  • نگاهش آغشته شده بود به «مه» تا جایی که وقتی در معرض نور آفتاب قرار می‌گرفت مه‌آلودی نگاهش بیشتر می‌شد. آرام آرام اما ردّ تاریکی در چشمانش فرو نشست. می‌گوید: «ما شبیه آدم‌های برزخی هستیم».
    نگاهِ «مه‌» گرفته

    به گزارش  نخست نیوز ، همه چیز از ۶ سالگی‌اش شروع شد. شبی که از مادرش درخواست آب کرد، اما وقتی خواست لیوان آب را از روی طاقچه بردارد پیدایش نکرد. وقتی هم علت آن را از پزشکان جویا شدند، پزشکان از مشکل بینایی سخن گفتند که هیچ راه درمانی ندارد. نام بیماری؟ «رتینیت پیگمنتوزا». بیماری که به تخریب پیشرونده شبکیه و از دست دادن بینایی منجر می‌شود و حالا تنها از نظر بینایی توان تشخیص روز و شب را دارد.

    تا قبل از دوره پیش‌دانشگاهی و شرکت در کنکور و رفتن به دانشگاه همه چیز برای “الهه” خوب بود چراکه روند پیشرفت بیماری‌اش آن قدر کند بود که اصلا متوجه کاهش بینایی خود نشد، اما در دوره پیش‌دانشگاهی میزان بینایی او مه‌آلود شده بود و برای آزمون‌های کنکور و امتحانات زمان کم می‌آورد، به همین دلیل هم نتوانست در رشته مورد علاقه خود قبول شود. دو سال از زندگی‌اش با گریه و ناامیدی و گلایه از اینکه چرا باید بینایی او تحلیل رود گذشت. بعد از گذشت دو سال، از بی‌تحرکی دست کشید و ترجیح داد برای رسیدن به اهداف و ادامه زندگی کاری کند. درنهایت با مجتمع نابینایان خزانه آشنا شد؛ آنجا بود که متوجه شد تنها او نیست که با این بیماری دست و پنجه نرم می‌کند و هستند کسانی که یا از کودکی در مسیر او قرار داشته‌اند یا همچون او از نوجوانی به دلایل مختلف در مسیر مشابه او قرار گرفته‌اند.

    در همان مجتمع با خط بریل و استفاده از عصای سفید و ابزارآلات کمکی آشنا می‌شود و بعد از آن تصمیم به ادامه تحصیل در رشته ادبیات زبان انگلیسی می‌گیرد. پس از دریافت مدرک کارشناسی با همراهی دوستش “معصومه” و خواهرش “الهام” تصمیم به راه‌اندازی یک مهدکودک می‌گیرند تا دنیای کودکان نابینا با کودکان بینا را به هم نزدیک کنند. مهدکودکی در خیابان قزوین به نام «بهشت خزانه» که دیوار به دیوار آن به دست الهه و دوستانش رنگ شده و حالا حدود ۸ سال از فعالیت آن می‌گذرد. الهه می‌گوید: «ما آنقدر پول نداشتیم که بخوایم وسیله بخریم و امیدی هم نداشتیم که اصلا قرار باشه که باشیم یا نباشیم. وقتی در (مهد) رو باز کردیم هر بچه‌ای که میومد سعی می‌کردیم از هزینه‌ای که از خانواده کودک می‌گیریم صندلی تهیه کنیم. به در و دیوارها برسیم. در واقع از یه مخروبه شروع کردیم.»

    مهد کودک بهشت خزانه حالا در آستانه روز جهانی گرامیداشت نابینایان میزبانی شده برای صحبت درباره آنچه از کودکی بر الهه گذشته است. الهه دارای فوق لیسانس مدیریت آموزشی و یک خواهر و دو برادر است: «۶ ساله بودم که یک شب هممون توی اتاق خوابیده بودیم و از مامانم درخواست آب کردم. یه چراغ خواب کوچولوی تقریبا آبی رنگ هم روشن بود. مامانم گفت آب روی طاقچه است، بلند شو بردار. دستم رو کشیدم روی طاقچه و آخرش هم لیوان آب رو پیدا نکردم. برادر کوچکترم بلند شد و لیوان آب رو داد دستم. از اونجا بود که پدر و مادرم متوجه شدن که پس (الهه) یه اختلالی داره. چطور مجتبی که کوچیکتره تونست لیوان رو پیدا کنه اما الهه نتونست. از اون روز بود که تمام بیمارستان‌ها و دکترهای تهران رو پدر و مادرم زیر پا گذاشتن که ببینن علت این بیماری چیه؟ همون موقع هم دکتر گفتش این یه بیماری مادرزادیه به نام رتینیت پیگمنتوزا یا همون شب کوری مادرزادی. گفت پیشرفت می‌کنه و هیچ راه درمانی نداره و فقط قرص‌های تقویتی داد یا گفت آب هویج زیاد بخوره. جگر بهش بدید.»

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *