به گزارش نخست نیوز، توقع نداشتیم در همین اولین گام ناکامی محمود فکری جوری از کوره در برود که روی صدایش بوق ممتد بگذاریم. گفته بود «خانهام را میفروشم و به استقلال میآیم.» خانهاش نه، اما آبرویش را با همین اولین ناکامی به حراج گذاشت. ما جماعت زودباوری بودیم که در همه این سالها او را، رکورددار بازی برای استقلال را تافته جدا بافته میدانستیم. معتدل، میانهرو، شکیبا و اهل مدارا. چه میدانستیم قرار است یک باخت هفته دوم کار جنابعالی را به جایی برساند که بغل زمین با شیخ دیاباته بگومگو کنی، آخر بازی جواب «خسته نباشید» بازیکن حریف را با فحش آنچنانی بدهی و در نشست خبری برای یک پرسش درست چالشی پشت چشم نازک کنی. چه خوشخیال بودیم ما و چه خوشادا بودی شما. رفیق نیمهراه قایٔمشهر شدی؛ تیمی که لااقل دیروز جلوی تراکتور «عالی» بازی کرد. تیم شما اما امروز درون زمین هیچ حرفی برای گفتن نداشت. گفتنیها را مردم از شما، بیرون میدان شنیدند. استقلال تیم بزرگی است و از این بالا و پایینها بیشتر پیش خواهد آمد. کاش ثابت نکنی ظرف وجودت به اندازه تیمهای لیگ یکی بوده استاد.
*
امید عالیشاه؛ بالاخره یحیی گلمحمدی را هم مثل کالدرون و برانکو به ستوه آورد تا ناچار شود همان جمله مربیان قبلی را تحویل بگیرد: «برو بیرون!» راستی این همه غرور و نخوت از کجا میآید؟ چرا یک بازیکن متوسط با فقط سه بازی ملی باید این همه از خودراضی و نچسب باشد؟ لابد اگر جای همین وحید امیری بود، جامجهانی بازی میکرد و به مدافع بارسا لایی میانداخت، انتظار داشت هشتاد میلیون نفر در مقابلش تعظیم کنند؟ دوره برانکو گفت: «دلیل نیمکتنشینیام را بعدها میگویم» دوره کالدرون بیرون ماندنش را به باجخواهی ایجنتش ربط داد و حالا هم لابد دنبال یک داستان مضحک دیگر. یک دو جین بازیکن از پرسپولیس رفتهاند، اما هنوز نتوانست فیکس شود؛ مشکل از کجاست؟ کاپیتان دوم تیم باید برای جوانان الگوی انضباط و فرمانبری باشد، اما تنها ساز ناکوک تیم خودش است. مگر جلال حسینی با آن همه وزن و افتخار بارها روی نیمکت ننشسته؟ پرسپولیس مهاجم ندارد و در فینال آسیا حتی از وحید امیری و احسان پهلوان هم خبری نیست؛ بعد یکی مثل عالیشاه به جای اینکه با سختکوشی برای حضور احتمالی در آن بازی آماده شود، تیم را به هم میریزد.
*
وقتی در جایی هستی که بیش از اندازه بادت میکنند و با برد مقابل ماکائو برایت جشن خیابانی میگیرند، احتمالا اسمت کارلوس کیروش است که در یکی از تیمهای مطرح امریکای مرکزی و مرکز قاچاقچیان مواد مخدر جهان بدترین باخت تاریخشان را تحویلشان دادهای و شش تاییششان کردهای. اگر برای تعرض به خودش، ملانصرالدین به بچه ساله سکه نداده بود او احتمالا او به پادشاه تعرض نمیکرد و الان زنده بود. حکایت ما و کارلوس کیروش حکایت تعرض به پادشاه است. بیخود نیست که شکست شش بر یک هفته قبل او در برابر اکوادار، در ایران بیشتر از کلمبیا بازتاب دارد. جای زخمهای کارلوس هنوز روی قلب خیلی از هواداران فوتبال باقی مانده؛ هم او که بابت اختلاف با یک سرمربی باشگاهی، شش بازیکن بیگناه را به آن شکل زشت و حقارتبار از اردوی خارجی تیم ملی دیپورت کرد. هماو که حتی در حضور رییس فیفا افتخار نداد فینال لیگ قهرمانان را در آزادی تماشا کند و البته بعد از بازی خبر شادی دستیارانش بابت شکست نماینده ایران رسانهای شد. کلمبیا اما با اینجا فرق داشت. کیروش این تفاوت را از همان روزهای اول فهمید؛ از زمانی که ایجنت محبوب ایرانیاش بازی دوستانه با الجزایر را ترتیب داد و ناگهان خبرنگاران کلمبیایی به «فساد» متهمش کردند. او حالا این تفاوت را بیشتر هم لمس میکند؛ امروز که روزنامهنگاران بیرحم کلمبیا رسما سلاخیاش میکنند و او را به رگباری از تندترین کلمات دنیا بستهاند. خب البته حق هم دارند. باخت سه بر صفر هفته پیش به اروگوئه سنگینترین شکست خانگی هشتاد سال اخیر برای کلمبیا بود. هرچند کیروش با هوچیگریهای همیشگیاش گناه این شکست را گردن ویایآر انداخت. باخت شش بر یک برابر اکوادور اما داستان دیگری داشت؛ چنان مطلق و فجیع که دست سلطان هیاهو را هم برای بهانهگیری میبست. بله؛ کلمبیا فرق دارد.
علیرضا مجمع