نخست نیوز، غلامرضا بنی اسدی_عجیب بود این آدم. گاهگاهی میدیدمش همچنان در همین خط بود. مدتی اما از او بیخبر بودم تا اینکه برحسب اتفاق او را جایی دیدم، بر سجاده و اهل سجده. تعجب کردم، بعد دیدم که رفتارش با قبل از زمین تا آسمان فرق کرده و دستِ یاری گرش، بهسوی نیازمندان دراز است. خیلی تعجب کردم چون او پیشازاین دستی کمک خواهان را با تندی کنار میزد اما حالش انگار بهکلی فرق کرده بود.
گفتم معجزه شده است آیا؟ خندید و گفت: شاید! تعجبم را که دید ادامه داد: روزی مثل همیشه پُشتِ فرمانِ 18 چرخ، پا بر پدال گاز میفشردم جوری که دیگران مجبور شوند برایم راه باز کنند. مغرور بودم و با غرور میراندم که یکدفعه چشمم افتاد به نوشته پشت یک مینیبوس؛” اینهمه غرور بس نیست؟ کی میخواهی آدم بشی؟!” تکان خوردم. پایم از پدال گاز، سُر خورد روی ترمز. این نوشته مثل آب سردی بود که رویم خالی کردند؟ از خود پرسیدم تا کی غرور؟ کی میخواهی آدم بشی؟ همه بدیهایی که کرده بودم مثل فیلم جلوی چشمم آمد. زلزله شد درجانم. آوار شدم در خود. گفتم خدایا توبه. برخاستم به بازسازی خویش. هر که را دیدم عذر خواستم. هرکاری که پیشتر با آن عشق میکردم کنار گذاشتم. دیده و دل و شکم را پاک کردم و از هرچه پیشتر گریزان بودم به آن عمل میکنم.
خندیدم او هم خندید برایش این روایت امام باقر را خواندم که ” برترین عبادت، پاکی شکم و پاکدامنی است.” او خوشحال شد. گفت یعنی من هم… گفتم حتما تو اهل عبادتی. این را هم از امام باقر برایش خواندم که “سخن نیک را از هرکسی، هرچند به آن عمل نکند، فراگیرید.” و او خواند سخن نیک را سرمشق کنید حتی اگر عقب مینیبوس نوشتهشده باشد. گفتم بله، همین آدم را جلو میبرد….
دیدگاهتان را بنویسید