ما نسبت به هم مسوولیم. باید مراقب هم و حالِ یکدیگر باشیم. ما به هم ربط داریم پس باید حواسمان به هم باشد. واقعیت تجربهشده میگوید خوشی احوال ما در خوبی احوال دیگران است همین هم اقتضا میکند که برای خوب شدن حال دیگران تلاش کنیم و نگذاریم سطلِ زبالهِ غم و اندوه در دلشان بماند که این میتواند از هر انسانی، کانون ناامیدی، یأس و ناخوشاحوالی بسازد. خصلت کانون هم انتشار آن چیزی است که در خویش دارد. به سبو و کوزه میماند آدمی که همانی از او میتراود که در خویش دارد. اگر خواهان آب و انگبین هستیم باید بکوشیم تا پر شوند آدمها از امید و بلند کنند آرزوهایشان را بهاندازه افقهایی که پیش روست. خود ما هم باید چنین نیت و تلاشمان را هم بهاندازه بلندی آرزوهایمان تدبیر کنیم تا هم راه، خوش بگذرد و هم مقصد، پر امید گردد. وقتی از خوش کردنِ احوالِ دیگران می گوییم، فقط بحث کمک مادی و دستگیری در گرفتاریها نیست که به امساک یا فقر توان، روی برگردانیم. فراتر و گستردهتر از اینهاست. گاه با یک لبخند می توانیم کاری کنیم که از دستهای گرهگشا هم ساخته نیست. گاهی با یک “خدا قوت” چنان انرژیای میتوانیم به افراد بدهیم که با هیچ قدرتی نمیتوان ایجاد کرد. من دیدم ام در روستایمان وقتی افراد به کار ساختوسازند، همسایهها برایشان اسفند و نمک میبرند. معنای کارشان هم میشود این؛ “چشمِ بد، دور، همسایه”.
دیدگاهتان را بنویسید