×
×
جدیدترین‌‌ها

اگر دخترم بفهمد … !

  • کد نوشته: 100453
  • ۲۴ خرداد ۱۴۰۳
  • براي من تمام دنيا یک‌طرف، دختر کوچولويم یک‌طرف ، خجالت مي‌کشم چشم در چشم‌شویم و ... .
    اگر دخترم بفهمد … !

    نخست نیوز، غلامرضا تدینی راد_کار و بارم بد نبود. یک‌لقمه‌نان حلال درمی‌آوردم وزندگی ساده و باصفایی داشتیم.

    قناعت می‌کردیم و روزگارمان خوش بود. تولد دخترم لحظه‌لحظه زندگی ما را شیرین و زیبا کرد.

    بااین‌همه احساس خوشبختی، به خاطر غرور وندانم کاری به زندگی‌ام گند زدم.

    دو سال قبل  با فردی غریبه آشنا شدم . به محل کارم رفت‌وآمد داشت. تیپ و قیافه و ماشینی که سوارمی شد گول زننده بود.

    رفاقت ما خیلی زود گُل کرد. فکر می‌کنم یکی از دلایل این  رفاقت هم کار راه‌اندازی بود که برایش می‌کردم.

    پدرم می‌گفت مراقب زندگیت باش و با این فرد رفت‌وآمد نکن.

    می‌گفتم خانواده‌ام حسادت می‌کنند و از خودشان بهتر نمی‌توانند ببینند. باروتان می‌شود  سر این موضوع با برادر بزرگم جروبحث کردم و احترامش را زیر پا گذاشتم.

    اوقات فراغتم را بیشتر با او می‌گذراندم . چند بار هم سر از میهمانی‌هایی درآوردم که اصلا در شآن و جایگاه من نبود.

    نمی‌دانم در این مدت چطور معتادم کرد. بلای خانمان‌سوزی به جانم افتاد که برایم خیلی گران تمام شد.

    همسرم فهمیده بود چه غلطی کرده‌ام. طفلکی به من دلداری می‌داد و می‌گفت نگران نباش ؛ خوب شد زود فهمیدیم و کمک می‌کنم خودت را پاک‌کنی.

    کلافه و سردرگم شده بودم . از خودم بدم می‌آمد. یک روز همسرم حرفی زد که انگار آتش‌به‌جانم انداختند.

    می‌گفت از چند روز قبل  همان رفیق نابابِ منِ بی‌سروپا در فضای مجازی برایش ایجاد مزاحمت می‌کند.

    با شنیدن این حرف با این آدم بی‌اصل‌ونسب  قطع رابطه کردم و خط‌ونشان کشیدم دیگر اسم مرا زبان نیاورد.

    بعدازاین ماجرا من ماندم با درد اعتیاد. هرروز می‌گذشت قیافه‌ام تابلو تر می‌شد.  خرج مواد هم قوز بالا قوز شده بود.

    حماقت کردم  از شرکتی که در آن کار می‌کنم دست به سرقت زدم.

    یکی دو بار از انبار چند  قطعه کش رفتم. دوربین‌های مداربسته دستم را رو کردند.

    کارم به کلانتری کشید. صاحب‌کارم آمد و رضایت داد .  سرم را نمی‌توانستم بالا بیاورم.

    هنوز هم آدم‌های پاک‌سرشت و والامقام کم نیستند. صاحب‌کارم می‌گوید تو آدمی خوبی هستی، باید ترک کنی و سایه‌ات روی سر خانواده‌ات باشد.

    واقعا خسته شده‌ام و می‌خواهم اشتباهاتم را جبران کنم. فقط نمی‌دانم اگر دختر کوچولویم بفهمد چه طور به چشم‌هایش نگاه کنم.

    هر موقع نقاشی می‌کردیم من را بزرگ‌تر از همه می‌کشید . می‌گفت بابای من از همه قوی‌تر است.

    بااین که هنوز چهارساله نشده، اخم به صورتم ببیند سردرد می‌شود. شب‌ها باید با دست‌های کوچکش صورتم را ناز کند و بخوابد. من فقط به خودم بدی نکردم. حرمت حس پاک دخترم، احترام همسرم و حیثیت یک‌عمر زندگی آبرومندانه پدرم را شکستم و از همه بدتر به خودم توهین کردم.

    این‌ها را گفتم بدانید بدبختی‌ به همین سادگی سراغ آدم می‌آید. پدرم راست می‌گفت من مراقب زندگی‌ام نبودم اگرچه هنوز هم می‌گوید دیر نشده و ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است.

    برچسب ها . تولد دخترم

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *